ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای؟
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای؟
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهای؟
ای سروِ خوش بالای من ای دلبر رعنای من
ای سروِ خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهای
گر من بمیرم در غمت خونم بُتا در گردنت
گر من بمیرم در غمت خونم بُتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت…
فردا بگیرم دامنت…
از من چرا رنجیدهای
بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پر خون شدم از من چرا رنجیدهای؟
ای یار ناسامان من وی درد و ای درمان
از من چرا رنجیدهای؟
ای سروِ خوش بالای من ای دلبر رعنای من
از من چرا رنجیدهای؟