در شب رفتن
خانه زد فریاد اما تو نشنیدی
دل به پایت افتاد
آرزو کردم بعد از تو عاقل نشوم
آشنای من، من غریبم بی تو
باخیابان ها من رفیقم بی تو
بعد تو عمراً من دگر عاشق نشوم
تو رفتی دگر …
ماه و آیینه خداحافظ
بغض در سینه خداحافظ
گم شد در قلبت عشق بی ثمرم
عشق بی خانه خداحافظ
اشک بی شانه خداحافظ
باز افتاد در کوی غمها گذرم
چیدی گلم را از باغی که داشت آلودهی عشق میشد
شاخهی عشقت را در قلبم سوزاندی ولی خشک نمیشد
از تمام آرزوهایم باغ بی برگ مانده برایم
دورشدی تو برای همیشه
مانده ام باز با غصه هایم