لبریزم از بودن تو
با اینکه تنها آمدم
تا مست چَشم تو شوم
عاشق به دنیا آمدم
در من تب دیوانگی ست
جانِ تو و جانِ خودم
از فرطِ این جنون شدم
دست به گریبانِ خودم
آمده ای تا غم شب را ببری
هرچه که دارم تو به یغما ببری
در به درت راه به تماشا بکشی
تشنه لبم را لب دریا بکشی
جای کسی غیر از خودت در قلبِ من
یک لحظه خالی نیست
آخر به غیر از ترس از دست دادنت
دیگر خیالی نیست
زیبای بی همتای در رویای من
آخر تو را دیدم
من معنی عاشق شدن را
تازه با عشق تو فهمیدم
آمده ای تا غم شب را ببری
هرچه که دارم تو به یغما ببری
در به درت راه به تماشا بکشی
تشنه لبم را لب دریا بکشی