رفتی از خلوت من، هم ره شب های که باشی
غم نهادی به دلم، هم دَم غم های که باشی
خواستم دور شوم از همه حتی زِ جهانت
من نباشم نگرانم که تو دنیای که باشی
گو با تو چه کنم تا تو شوی هم دردِ من
تا باران بشود حال و هوای سرد من
تا همچون مَه عاشق به نمازت بنوازی ساز عشق
گو با تو چه کنم تا تو شوی هم دردِ من
تا باران بشود حال و هوای سرد من
تا همچون مَه عاشق به نمازت بنوازی
ای وای از عشق، فریاد از عشق
ای داد از عشق، فریاد از عشق
ای داد از عشق، فریاد از عشق
در دل بی خبرت از غمِ من هیچ خبر نیست
یک نفر ماندی و در قصه ی من راهِ گذر نیست
اگر از خانه ی ویرانه ی عشقت نگذشتم
و برایم به تو راه دگری هیچ اگر نیست
گو با تو چه کنم تا تو شوی هم دردِ من
تا باران بشود حال و هوای سرد من
تا همچون مَه عاشق به نمازت بنوازی ساز عشق
گو با تو چه کنم تا تو شوی هم دردِ من
تا باران بشود حال و هوای سرد من
تا همچون مَه عاشق به نمازت بنوازی
ای وای از عشق، فریاد از عشق
ای داد از عشق، فریاد از عشق
ای داد از عشق، فریاد از عشق